قوله تعالى: و لله الْأسْماء الْحسْنى‏ فادْعوه بها خداى را جل جلاله نامها است، و آن نامها او را صفات است، بآن نامها نامور و ستوده و شناخته، نامهاى پرآفرین، و بر دلها شیرین، نظم پاک و گفت پاک از خداوند پاک. نظم بسزا و گفت زیبا از خداوند یکتا. آئین زبان و چراغ جان و ثناء جاودان. خود میگوید جل جلاله و عز کبریاوه: نورى هداى، و لا اله الا الله کلمتى، و أنا هو. بنده که راه یافت بنور من یافت، پى که برد بچراغ من برد، چراغ سنت، چراغ معرفت، چراغ محبت. چراغ سنت در دلش افروختیم، چراغ معرفت در سرش افروختیم، چراغ محبت در جانش افروختیم. اى شاد باد بنده‏اى که میان این سه چراغ روان است! عزیزتر ازو کیست که نور اعظم در دلش تابان است؟


و دیده ورى دوست دل او را عیان است؟ آن گه گفت جل جلاله: لا اله الا الله گفت من است و صفت من است، و الله نام من است، و من آن نامم که هستم، که نامم دیان و مهربان، و خداى همگان، دارنده جهان، و نوبت ساز جهانیان.


پیر طریقت کلمه‏اى چند گفته لائق این موضع، گفت: اى سزاوار ثناى خویش! اى شکر کننده عطاء خویش! اى شیرین نماینده بلاء خویش! رهى بذات خود از ثناء تو عاجز، و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز، کریما! گرفتار آن دردم که تو دواى آنى. بنده آن ثناام که تو سزاى آنى. من در تو چه دانم تو دانى! تو آنى که خود گفتى، و چنان که خود گفتى آنى. همانست که مصطفى (ص) گفت: «لا احصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک».


و ذروا الذین یلْحدون فی أسْمائه الحاد در نامهاى الله از راه راستى و صواب برگشتن است، و این بر دو وجه است: یا زیارت آرد در آن یا نقصان. نامى و صفتى که الله خود را نگفت بگوید، یا آنچه خود را گفت نگوید. آن تمثیل است و این تعطیل. اهل التمثیل زادوا فألحدوا، و اهل التعطیل نقصوا فألحدوا.


شیخ الاسلام انصارى گفت قدس الله روحه: آنچه الله از خود نشان داد آنست، و صفت وى چنان است. الله از خود بر بیان است، و مصطفى ازو بر عیان است، خود را میگوید: «فسْئلْ به خبیرا،» و مصطفى را میگوید: و ما ینْطق عن الْهوى‏. الله را صفت اثبات کردن نشاید بخویشتن، و نه تنزیه کردن بخویشتن. گوش فرا کتاب و سنت دار، آنچه گوید تو بگوى که آنست. الله گفت که صفت هست، و نام هست، تو آن میگوى که هست، آنچه نگفت که نیست تو مگوى که نیست. الله نگفت که من چونم، اگر بگفتى که چونم ما بگفتیمى. الله گفت که هستم چونى بنگفت، تو هست میگوى چونى مگوى. هر که را دو آیت از قرآن معلوم گشت از تشبیه برست: أ فمنْ یخْلق کمنْ لا یخْلق؟ لیْس کمثْله شیْ‏ء و هو السمیع الْبصیر. اثبات اسم نه تشبیه است، و تقدیس در نفى مذهب ابلیس است، او که مى‏تشبیه کند از حظیره اسلام بیرون است، و او که صفت رد میکند زندیق است.


و بدان که خالق را جل جلاله نامها است و مخلوق را نامها. هر چه نامهاى مخلوق است آن مصنوع است عاریتى و ساخته و مجازى، و آنچه نامهاى خالق است همه قدیم‏اند و ازلى، و بسزاى او و حقیقى. هیچ نام از نامهاى او محدث نیست. قومى گفتند: مخلوق باید تا خالق بود، مرزوق باید تا رازق بود. و نه چنان است که ایشان گفتند، که هیچ حدث را با نام الله راه نیست، که هیچ مخلوق نبود و خداوند ما خالق بود. هیچ مرزوق نبود و خداوند ما رازق بود. الله را نود و نه نام است که بآن نامها نامور است، و نه بموسومات مسمى است، که خود متسمى است بازل. در آسمان و زمین اوست، که چنان که در اول آخر است در آخر اول است، نه اوهام را مدرک، نه افهام را علل. هو معل الاشیاء و لا یعتل.


در چرا افکننده هر چیز، و خود در چرا ناید. پس هر که در چرا و چون شد از طرق سنت بیرون شد، از آنکه رب العزة نه متحائل است در ظنون، نه محاط در افهام، نه متقسم در عقول، نه مدرک در اوهام. شناخته است اما بصفت و نام. همه ازو بر نشانند و بر پیغام.


بنور معرفت و کتاب و سنت و الهام.


و ممنْ خلقْنا أمة یهْدون بالْحق صفت و نعت دوستان است، و الذین کذبوا بآیاتنا سنسْتدْرجهمْ منْ حیْث لا یعْلمون حاصل کار بیگانگان است. ایشان نواختگان فضل‏اند، و اینان راندگان عدل. ضامن ایشان خداست، مصطفى پیشوا، و الله رهنماى است. ضامن اینان راى است، و ابلیس پیشوا، و دوزخ سراى. مذهب ایشان «و ما ینْطق عن الْهوى‏»، و مذهب اینان «ما أریکمْ إلا ما أرى‏». ایشان را میگوید: یهْدون بالْحق و به یعْدلون، و اینان را میگوید: سنسْتدْرجهمْ منْ حیْث لا یعْلمون. بنگر تا چند فرق است. میان این دو فریق؟ فریقا هدى‏ و فریقا حق علیْهم الضلالة.


أ و لمْ یتفکروا ما بصاحبهمْ منْ جنة چرا دیده فکرت باز نکنند، و اندیشه عقل برنگمارند در کار محمد (ص)، و تأمل نکنند در معجزات و دلائل نبوت و در شاهد خلقت و کمال خلق او، تا بدانند که وى دیوانه نیست و کاهن نیست و شاعر نیست. فرمان آمد که یا محمد! تو خاموش باش، و ایشان را جواب مده که منزلت تو بنزدیک ما برتر از آن است که ترا بخود باز گذاریم، یا فرو گذاریم. ما خود ایشان را جواب دهیم، و ترا نیابت داریم: ما أنْت بنعْمة ربک بمجْنون، ما هو بقوْل شاعر قلیلا ما توْمنون و لا بقوْل کاهن، و ما علمْناه الشعْر و ما ینْبغی له، ما ضل صاحبکمْ و ما غوى‏. و ما ینْطق عن الْهوى‏، فما أنْت بنعْمة ربک بکاهن و لا مجْنون. ترا چه زیان اى محمد! که بو جهل و بو لهب و عتبه و شیبه گویند تو دیوانه‏اى! من که ملکم ترا مى‏پسندم و میگویم: ما أنْت بنعْمة ربک بمجْنون‏. دوست پسند باید نه شهر پسند. اى محمد! تو دیوانه نه‏اى، تو زین عالمى، سید ولد آدمى، رسول کونین و صاحب قاب قوسینى. اسلام را صفایى، شریعت را بقایى، رسول خدایى. این عز ترا بس که ما آن تو، تو آن مایى، اسلام راه منست، تو دلال آن راهى. امت تو سپاه درگاه من‏اند، تو سالار آن سپاهى. جمله خلایق جهان لشکراند، تو آن لشکر را شهنشاهى. در نام و نسب محمد بن عبد الله اى. در عز و مرتبت محمد رسول الله‏اى. بآن منگر که دشمن ترا ساحر گوید و دیوانه، بآن نگر که من میگویم: و سراجا منیرا، بشیرا و نذیرا، و کفى‏ بربک هادیا و نصیرا، و ینْصرک الله نصْرا عزیزا إن فضْله کان علیْک کبیرا.


أ و لمْ ینْظروا فی ملکوت السماوات و الْأرْض اطلع الله سبحانه اقمار الآیات، و أمات عن ضیاءها سحاب الشبهات، فمن استضاء بها ترقى الى شهود التقدیر، و من لم یعرج فى اوطان التقصیر انزلته مواکب السیر بساحات التحقیق.